نازنين نازنين ، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

دخملكم

هشتمين يلداي دخملم

                 به ستاره ها خواهم سپرد  که بر جاده های شبت بتابند   تا مسیر آرزوهایت  در طولانی ترین شب سال  بی نور نماند              دخملکم در حال زدن کف(کف یکی از خوراکی های اصلی شب یلدا تو شهرمونه که در اصل باید با چوب زده بشه اما ما به دلیل سهولت در درست کردنش با همزن می زنیم ) این هم بعدازدرست شدن بفرمایید ...
30 آذر 1392

همايش شيرخوارگان حسيني

السلام ای...   السلام ای وادی کرببلا السلام ای سرزمین پر بلا السلام ای جلوه گاه ذوالمنن السلام ای کشته های بی کفن ديروز جمعه با خاله صديق وعزيز وآبجي، مهراد ونازنين رو به همايش برديم .برااولين باربود كه مي رفتيم خيلي قشنگ بود اما ازهمون اولش دخملكمون غر مي زد .يا گرمش بود يا آب مي خواست يا هم خوابش مي اومد .از بچه هاي كوچك بيشتر بهانه مي گرفت انگارنه انگار كه ديگه خانم شده ...
18 آبان 1392

دخترم كلاس سومي شد

  آغاز سال تحصیلی جدید برهمه دانش آموزان مبارک باد       امروز هم طبق 2سال گذشته روزاول مهر رو بايد از خونه ي آقاجون به مدرسه مي رفتي آخه ديشب باباجون شيفت بود وما خونه ي عزيز جون بوديم امسال قراره عاطفه دايي سلمان هم مدرسه شمابياد اون امسال سال پنجمي يه .عزيز جونم قبل ازرفتن اززيرقرآن رد كردن وبراش آرزوي موفقيت كردن     اين هم دروازه قرآني كه براورود دانش آموزان گذاشته بودن ماماني امروز طبق سالاي گذشته مرخصي گرفت وهمراه دخترش به مدرسه رفت از قرار ،معلم امسال ازآشنايان دورمونن. رفتن من به مدرسه فقط برا دلخوشي خودمه وآشنا شدن با كادر سال جديد  والا دخترمون ك...
1 مهر 1392

سفرنامه

پنجشنبه هفتم شهريور آغاز سفر،مهمان افتخاري  اين سفر خاله سعيده ياهمون آبجي نازنين خانم بود.           صبح جمعه حركت به سمت يزد صبح شنبه بود كه به شيراز رسيديم ابتداهم به نقش رستم رفتيم بعدش هم به تخت جمشيد اومديم بعدازظهر همون روزباغ ارم   آرامگاه حافظ وسعدي ارگ كريم خان       ...
31 شهريور 1392

برگشت از سفر

سه روز پيش از مسافرت برگشتيم يعني ازهفتم شروع شد وتا17طول كشيد .سفر خوبي بود به نازنين هم خيلي خوش گذشت مهمترين دليلش هم همسفر بودن آبجيش بود هم با هم دعوامي كردن هم قربون صدقه ي هم مي رفتن .
20 شهريور 1392

اولين دستپخت

نازنين از اول تير كه خاله صديق مرخصي زايمان گرفته تا حالا فقط 4شب خونه ي خودمون اومده اصلا ادب وتربيتش كه هيچ محبت به مامان وباباش كه كلا يادش رفته .ديشب هنوز تو ماشين باباش مي گفت خيلي دلم برادخترم تنگ شده (هرروز مي ريم خونه ي مامان ومي بينيمش)به محض رسيدن به خونه ي عزيز باذوق اومد جلوي پله ها فكركرد آقاجونش اومدن مي خواست بگه شام امشب رو اون پخته،به محض اينكه چشمش به ما افتاد باصداي بلند گفت: شمايين .حالا من چه كاركنم من كه شام اندازه خودمون 4نفردرست كردم وحسابي هم ناراحت شد .بازبا كلي صحبت بالاخره عزيز وآبجي قانعش كردن كه چون گوجه وسيب زميني هم توش ريختي لازم نيست هرنفريه تخم مرغ داشته باشه وتخم مرغ روهم هم زدي ديگه ديده نمي شه.خلاصه...
6 شهريور 1392

كلاه قرمزي وپسرخاله

اين عكس اولين روز تولد پسرخاله هست كه بانازنين تو بيمارستان گرفتم .خيلي ها مي گن شبيه نازنينه اما به نظر من هيچ شباهتي به هم ندارن فقط هردو عزيز خاله شونن       ...
24 تير 1392

اولين روزه كامل دخترم

دايي مصطفي با وجودي كه تهران زندگي مي كنه بازهم روي اخلاق نازنين دورادور كارمي كنه مثلا تمام سوغاتي هايي كه براش مي ياره در مورد ائمه ونماز هستش وهروقت هم زنگ مي زنه مي پرسه كدوم كتاب رو خوندي يا كدوم سي دي رو نگاه كردي.تازگي تشويقش كرده كه بايد امسال روز درميون روزه بگيره تا براسال ديگه عادت كنه !آخه مگه بچه ي من چقدر جون داره داداش تو رو خدا دست از سرش بردار.روز اول ماه كه خونه ي عزيز خواب بوده  بيدارش نكردن اما روز دوم تا سحر بيداربود وباهشون سحري خورد كل روز رو كاملا سرحال بودتا ساعت 7كه ازكلاس شطرنج برگشت ليوان رو آب سرد مي كرده ومي ذاشته روي لباش. ظهرهم هرچه اسراركردن روزش رو بازنكرده وگفته تو رو خدابه خدا قول دادم بذارين روزه ي ك...
21 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملكم می باشد