نازنين نازنين ، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

دخملكم

معرفي فوق تخصص غدد

گفته بودم دنبال دكتر خوب هستم تااينكه بالاخره رفتيم تهران وبه گفته ي بابايي بردمت آخر خط ببينم چه كار مي شه كردخانم دكتر مويري رواينترنتي پيداكردم تلفني نوبت برايك هفته بعد بهم داد. اما چون برنامه كاري بابايي باما جور در نمي يومد من هم كوتاه نيومدم تا نوبتم رو بندازم برا2ماه ديگه .تااينكه بارضايت بابايي تصميم گرفتيم تنهايي باشما بريم تهران .تو اين سه روز كه تهران بوديم حسابي داداشا وخاله جون برامون زحمت كشيدن واز كارشون افتادن هيچ وقت فكر نمي كردم داداشام مرد شده باشن واينقدر نسبت به  خواهرشون احساس مسئوليت داشته باشن .انشاالله بتونم زحماتشون روجبران كنم باوجودي كه بابايي باما نيومده بود حتي برالحظه اي احساس تنهايي يا ن...
16 خرداد 1392

92/3/1 من آرایشگر شدم

سلام امروز عصر رفتیم خانه ی همکار مامانم. من دوست نداشم که برم ولی مجبور شدم. من اون جا هیچی نگفتم. آن ها هم به من گفتند چقدر با ادب هستی. من خونه ی عزیزم آرایش گر شدم. چون عزیزم اجازه دادندکه من موهاشون رو که موخوره گرفته بودکوتاه کنم من خیلی خوشحال شدم . من برای اولین بارموهای کسی رو کوتاه کردم . وبعد از کوتاه کردن موهاشون گفتند :خیلی قشنگ شده آخه من خیلی مواظب بودم .مامانم هم تعیید کردند. پایان                                               ...
1 خرداد 1392

درجستجوي دكتر

ديگه خسته شدم ،ديوانم كردي ازبس كه منو غصه مي دي آخه براخودت مي گم داري بزرگ مي شي اما هنوز ريزه ميزه اي خودت بزرگ بشي دركم خواهي كرد همش براغذاخوردن تو من بايد جوش بزنم هرروزهرچي كه امر مي كني برات مي گيرم ولي  فقط يك دفعه بيشتر دهن نمي زني امروز صبح ازبس اعصابم داغون شده بود كه صبحانه نمي خوردي هم خودم روزدم هم با تو حسابي دعوا كردم خودم بعدش پشيمون شدم .سرهمين موضوع بابابات هم دعوام شد .اون هم دعوام كرد كه مگر بقيه مردم بچه ندارن تو كه خودت روفداي اين كردي  مطمئن باش كه بچه ها جنبه ي محبت افراطي روندارن  .دنبال يه دكتر مطمئن مي گردم كارش خوب باشه هرجاي ايران بود مي برمت ولي هنوز پيدانكردم مي ترسم زمان روازدست بدم وديگه دير ...
1 خرداد 1392

دخترم وبلاگ نویس می شود

  امروز رفتیم باغ آقاجون که توت بخوریم خیلی خوش گذشت توتاش  خیلی خوشمزه بود خوب هم رسیده بود.بعد ازباغ اومدیم خونه ی عزیز بابایی وآقاجون باغ موندند که زمینا روآب بدن.  توپ نازنین دم درخونه ی عزیز توجوی افتاد چون تاریک شده بود هرچی گشتیم ندیدیم این آغازی شد برابهانه گیری اصلا دختره دیوانه شده بود اینقدر اذیت کرد که طبق معمول خسته شد اومدم تو اتاق .دیدم توی صفحه ی wordتایپ کرده مزرت(معذرت)تادید چشمم به صفحه افتاد گفت درست نوشتم می خوام بگم آبجی وخاله وعزیز بیان ببینن .که من املای صحیحش روبهش گفتم توروخدا می بینی چقدرمغرورکه حاظر نیست زبانی عذرخواهی کنه ناگهان به ذهنم رسید بیام بهش یاد بدم تو وبلاگ خودش خاطراتش روبان...
28 ارديبهشت 1392

پنجشنبه26/2/92

سلام امروز ما رفتیم باغ اقاجونم.من یک دفه جوگیر شدم ویک دفه اخلاقم اوز شد . من می خوا هم برایشان نامه بنویسم پس خدایا! بهم کمک کن من از همه ی شما معذرت می خوام وقول می دهم که بچه ی خوبی باشم پایان ...
28 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملكم می باشد