نازنين نازنين ، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

دخملكم

اولين روزه هاي واجب

از ماه رمضون امسال مي ترسيدم نمي دونم چرا اينقدر استرس داشتم خدا يا من رو ببخش از بس غصه داشتم شب تا صبح اشك مي ريختم البته همون شب آخرش توبه كردم نمي دونم چرا؟ همش دنبال مرجع تقليدي مي گشتم شايد بشه از روزه گرفتن دخترم فرار كنم از طرفي خودم اون زمان درست وحسابي روزه نگرفتم هرچي كه مامانم  نسخه مي پيچيد كه اشكال نداره بخورم هرچي هم خودم قايمكي مي خوردم برا همون حساب درستي از روزه هاي گرفته شده ونشده ام نداشتم به همين خاطر دوست نداشتم دخترم هم زير بار روزه گرفتن قرض بمونه .تا اينكه اولين سحر شروع شد با دلرحمي بسيار بيدارش كرديم بر خلاف سالهي گذشته كه سحري خو...
11 مرداد 1393

روز مادر

 تقدیم  به مادر خوبم که سرشار از همه مهربانی های  دنیاست...   مادری که هیچ قلمی حتی نمی تواند او را بسراید...   تقدیم به چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه ام. لبخندهای معصومانه و خنده  هایش دلگرمی زندگی ام. از بودنت برایم عادتی ساختی که دور از تو بودن  در باورم نمیگنجد حتی  کوتاهترین فاصله زمانی. اکنون معنای دوست داشتن و عاشق بودن  را بیش از بیش درک میکنم. چه خوب  شد که بدنیا آمدی و چه عالی شد که شدی دنیای  من. همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه  دوستت دارم.   پروردگارا شکرررررررررررررررررررررر...
31 فروردين 1393

برف بازي

        پروردگارا ، آرامش را همچون   دانه های برف   آرام و بیصدا   بر سر زمین قلب کسانی که   برایم عزیزند ببار ، آمین     ديشب بابايي شيفت بود وما طبق معمول مي خواستيم شب خونه ي عزيز بخوابيم اما باباجون مي گه بايد شب رو خونه ي خودمون بمونيم اينطوري من خجالت مي كشم وقتي اين موضوع رو گفتم حسابي عزيز دوتايي مون رو دعوا كردن ومجبور شديم باز شب رو اونجا باشيم .صبح وقتي راديو اعلام كرد مدارس تعطيله خيلي خوشحال شدم چون مي دونستم دستكشات خونه يه.كلافم مي كني كه برات بيارم مدرسه.صبح كه آبجي ازخواب بيدار شده بود وبرف رو د...
16 بهمن 1392

92/3/1 من آرایشگر شدم

سلام امروز عصر رفتیم خانه ی همکار مامانم. من دوست نداشم که برم ولی مجبور شدم. من اون جا هیچی نگفتم. آن ها هم به من گفتند چقدر با ادب هستی. من خونه ی عزیزم آرایش گر شدم. چون عزیزم اجازه دادندکه من موهاشون رو که موخوره گرفته بودکوتاه کنم من خیلی خوشحال شدم . من برای اولین بارموهای کسی رو کوتاه کردم . وبعد از کوتاه کردن موهاشون گفتند :خیلی قشنگ شده آخه من خیلی مواظب بودم .مامانم هم تعیید کردند. پایان                                               ...
1 خرداد 1392

پنجشنبه26/2/92

سلام امروز ما رفتیم باغ اقاجونم.من یک دفه جوگیر شدم ویک دفه اخلاقم اوز شد . من می خوا هم برایشان نامه بنویسم پس خدایا! بهم کمک کن من از همه ی شما معذرت می خوام وقول می دهم که بچه ی خوبی باشم پایان ...
28 ارديبهشت 1392

جمعه27/2/92

سلام امروز بدترین روززندگیم است . چون امروز ساعت 14 فیتله ی 2 داشت. ولی همان موقع اقاجونم امدند. و گفتند : شبکه ی 1 رابزن . من هم ناراحت شدم. ولی بلند گفتم : دفه بعد که جمعه امد نگاه می کنم. باخودم گفتم: دفه بعد که من داشتم فیلم نگاه می کردم شبکه اونا رو نمی زنم. پایان ...
28 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملكم می باشد