نازنين نازنين ، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

دخملكم

سفرنامه

پنجشنبه هفتم شهريور آغاز سفر،مهمان افتخاري  اين سفر خاله سعيده ياهمون آبجي نازنين خانم بود.           صبح جمعه حركت به سمت يزد صبح شنبه بود كه به شيراز رسيديم ابتداهم به نقش رستم رفتيم بعدش هم به تخت جمشيد اومديم بعدازظهر همون روزباغ ارم   آرامگاه حافظ وسعدي ارگ كريم خان       ...
31 شهريور 1392

برگشت از سفر

سه روز پيش از مسافرت برگشتيم يعني ازهفتم شروع شد وتا17طول كشيد .سفر خوبي بود به نازنين هم خيلي خوش گذشت مهمترين دليلش هم همسفر بودن آبجيش بود هم با هم دعوامي كردن هم قربون صدقه ي هم مي رفتن .
20 شهريور 1392

اولين دستپخت

نازنين از اول تير كه خاله صديق مرخصي زايمان گرفته تا حالا فقط 4شب خونه ي خودمون اومده اصلا ادب وتربيتش كه هيچ محبت به مامان وباباش كه كلا يادش رفته .ديشب هنوز تو ماشين باباش مي گفت خيلي دلم برادخترم تنگ شده (هرروز مي ريم خونه ي مامان ومي بينيمش)به محض رسيدن به خونه ي عزيز باذوق اومد جلوي پله ها فكركرد آقاجونش اومدن مي خواست بگه شام امشب رو اون پخته،به محض اينكه چشمش به ما افتاد باصداي بلند گفت: شمايين .حالا من چه كاركنم من كه شام اندازه خودمون 4نفردرست كردم وحسابي هم ناراحت شد .بازبا كلي صحبت بالاخره عزيز وآبجي قانعش كردن كه چون گوجه وسيب زميني هم توش ريختي لازم نيست هرنفريه تخم مرغ داشته باشه وتخم مرغ روهم هم زدي ديگه ديده نمي شه.خلاصه...
6 شهريور 1392

كلاه قرمزي وپسرخاله

اين عكس اولين روز تولد پسرخاله هست كه بانازنين تو بيمارستان گرفتم .خيلي ها مي گن شبيه نازنينه اما به نظر من هيچ شباهتي به هم ندارن فقط هردو عزيز خاله شونن       ...
24 تير 1392

اولين روزه كامل دخترم

دايي مصطفي با وجودي كه تهران زندگي مي كنه بازهم روي اخلاق نازنين دورادور كارمي كنه مثلا تمام سوغاتي هايي كه براش مي ياره در مورد ائمه ونماز هستش وهروقت هم زنگ مي زنه مي پرسه كدوم كتاب رو خوندي يا كدوم سي دي رو نگاه كردي.تازگي تشويقش كرده كه بايد امسال روز درميون روزه بگيره تا براسال ديگه عادت كنه !آخه مگه بچه ي من چقدر جون داره داداش تو رو خدا دست از سرش بردار.روز اول ماه كه خونه ي عزيز خواب بوده  بيدارش نكردن اما روز دوم تا سحر بيداربود وباهشون سحري خورد كل روز رو كاملا سرحال بودتا ساعت 7كه ازكلاس شطرنج برگشت ليوان رو آب سرد مي كرده ومي ذاشته روي لباش. ظهرهم هرچه اسراركردن روزش رو بازنكرده وگفته تو رو خدابه خدا قول دادم بذارين روزه ي ك...
21 تير 1392

تولد8سالگی 8/3/92

  تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن   امسال هم مثل سالهاي گذشته تولدت روتو جمع هم كلاسي هات گرفتيم .خيلي بهت خوش گذشت واز جشنت هم راضي بودي .از اول ارديبهشت همش ازمدير مدرست مي پرسيدي قراره تاچندم بيايم مدرسه وهمش هم با من قر مي زدي چرا من زودتر به دنيا نيومدم كه هنوز مدرسه ها باز باشه.آخه مي خواستي جشن تولدت واقعا 8خرداد باشه . كه آخر هم به دلت شد و...
18 تير 1392

بزودي نازنين دخترخاله مي شه

تاحالا نازنين تك نوه ي خانواده ي عزيزش بود اما شنبه انشاالله پسرخاله به دنيا مي ياد ومامانش برااولين بار خاله ودخترش هم دختر خاله مي شه اينقدر برابه دنيا  اومدن اين بچه ذوق داره كه اصلا باورم نمي شه fekr mwkardam hesadat kone يكسر شكم خالش رو مي بوسه با پسر خاله صحبت مي كنه(به اميداينكه وقتي به دنيا بياد باصداي اون اروم بشه يعني صدا براش آشنا باشه) نمي ذاره خالش نارحت بشه وهر چيزي كه شكل بن تن داره دوست داره براش بخره(آخه ست وسايل واتاق ني ني بن تنه) از اسباب بازي گرفته تا خوراكي مثلا ديروز رفته يه سك سك ويك آبنبات چوبي كه عكس بن تن داشت براش خريده به نظر من تاريخ مصرف اين خوراكي تمام مي شه اما  هنوز وقت خوردن اينطور خوراكي...
17 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملكم می باشد