نازنين نازنين ، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

دخملكم

راهيان نور

1393/6/19 11:37
نویسنده : مامانش
190 بازدید
اشتراک گذاری

راضي كردن بابايي با توجه به شرايط جسميش كه دكتر ممنوع السفر

كرده بود براي من كه از اخلاق اون باخبربودم كاري  بود  بس راحت .اما

نمي خواستم خدايي نكرده اگه مشكلي پيش آمد دچارعذاب وجدان

شوم.تا اينكه قسمت شد وخودش پيشنهاد داد ومن هم سريع حرفش رو

چسبيدم وراهي شديم.

آغاز سفر 8شهريوربود ساعت 4بعدازظهر به سمت اصفهان . نماز وشام رو  

طبس بوديم وشب راصبح كرديم دراتوبوس تا به اصفهان رسيديم

بعدازخوردن صبحانه به باغ پرندگان رفتيم. براي صرف ناهار واستراحت در

اردوگاه بسيج اطراق كرديم وعصر همان روزرادر ميدان نقش جهان

گذرانديم .شب را در همان اردوگاه بوديم وفردا صبح راهي كرمانشاه

شديم. بیش از هزار و 700 کیلومتر خستگی و سختی راه را  به جان

خریده تا لحظاتی خود را در معرض وزش شمیم شیدایی ارتفاعات منطقه

عملیاتی قرار دهيم.

دم دمه هاي غروب بود بود كه رسيديم طبق هماهنگي انجام شده بايد

سه روز دراختيار بسيج مي بوديم روز اول از همين غروبي كه به

كرمانشاه رسيديم محسوب مي شد .شب در اردوگاه بسيج بوديم واقعا

حالت نظامي داشت خوابگاهي با تخت هاي دوطبقه فلزي فشرده با

فاصله 15سانت از همديگه .قلب آدمي مي گرفت .اما براي ما ما خانم ها

كه نه سربازي رفته ايم ودر آن محيط راه پيدا كرديم تجربه اي بود

ارزشمند.

فردا صبح بعد از خوردن صبحانه با بسيجيان مخلص چفيه ها را

تحويل گرفته با ظاهر وباطني بسيجي وار به سمت عمليات مرصاد راه

افتاديم .بعد ازچند نوبت  سخنراني بازديد از اين مكان پايان پذيرفت هر

چند غرغرهاي نازنين كلافه ام كرده بود اما دلخوشي اينكه پخش

تلويزيوني اين مراسم را عزيز وآقاجون مي توانند ببينند انگيزه نشستن در

اين مراسم رو براي اوپايدار مي كرد اما گردش دوربين به نقاط ديگر

سالن باز عصباني اش مي كرد . خلاصه اينكه قرار گرفتن در اين مكان در

روحيه ي دخترمان تاثيري نداشت از حق نگذريم صحبت هاي سخنرانان

مراسم اينقدر قلمبه سلمبه بود كه بچه ها نه تنها ازدرك آن عاجز بلكه

معناي بيشتر كلمات را نمي دانستند كه مي بايست برايشان مترادف آورد

بعدازآن راهي پاوه شديم جهت بازديد از يادمان شهداي پاوه .

این مکان روحانی در مدخل شهر پاوه، جنب بیمارستان قدس قرار داشت.

شهر پاوه مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به پایگاه گروه های ضد

انقلاب تبدیل و بسیار ناامن شده بود تلاش شجاعانه دکتر مصطفی چمران

و اندک همرزمان او برای پاک سازی پاوه در مرداد ۵۸ در تاریخ حماسه

های انقلاب اسلامی به یادگار  مي ماند.

در محاصره شهر پاوه به وسیله نیروهای ضدانقلاب در سال ۵۸، تعدادی از

مدافعان مجروح بومی و غیربومی شهر در بیمارستان پاوه بستری شدند

که نیروهای ضدانقلاب پس از درگیری نابرابر، مجروحان را از بیمارستان

خارج و همگی را در محوطه بیمارستان، پس از شکنجه های

ناجوانمردانه، به طرز فجیعی قتل عام می کنند. پس از این واقعه و

رسیدن نیروهای آزادیبخش و شکست حصر پاوه، شهدای بومی را در

قبرستان محلی  و ۹ نفر رزمنده غیر بومی را در این محل  به خاک می

سپارند.ناهار راهم در قلعه قوري صرف كرديم.

شب بود كه به كردستان رسيديم و آن شب را دريك مدرسه سپري كرديم

وفرداي آن روز راهي  يادمان شهداي دالاني  شديم به علت سراشيبي

وپيچ درپيچي وعبور جاده ازروي كوهها بايد از اتوبوس پياده شده ومابقي

راه را توسط ميني بوس هايي كه سرويس دهي مي شد طي

كنيم.ومابقي راه پياده روي داشت تا به محل مورد نظر رسيديم

 در همین ارتفاع که مشرف بر شهرهای مرزی خرمال، حلبچه، سیدصادق

و سد دربندیخان عراق است توسط راوي بسيج خلاصه اي از آنچه در

گذشته اتفاق افتاده بود روايت شد كه من در همانجا بود كه متوجه شدم

دخترمان در گوشه اي كز كرده وبسيار ناراحت است .به سراغش رفتم وبا

عصبانيت دليل ناراحتي اش را پرسيدم عين جمله خودش : ازخودم

شرمسارشدم نمي دونستم به چه جايي اومديم وچقدر قبل به شما غر

مي زدم حالا خدا با من چه كار مي كنه .

آنجا بود كه اشك در چشمانم حلقه زده بود از شوق .ازشوق اينكه چه

خوب گوش داده بود   ...ازاينكه چه خوب كه تونست درك كنه وچه خوب تر

كه همسفرمان بود درچنين سفري.بغلش كردم وبوسيدمش اين بار نه از

روي ناز ونيازبلكه ازروي ذوق وافتخار.بعدازاون هم توسط گروهي كه از

شهرستان قم آمده بودن زيارت عاشورا خوانده شد وحسابي تخليه شديم

وسلام داديم به سرور شهيدان امام حسين (ع)

نسیم ملایمی که از این ارتفاعات می وزد از پیکر شهدای گمنام و مفقود

الاثر زیادی عبور می کند، وقتی به مشام آدم می خورد یاد عزت، امنیت و

آرامش امروز می افتم که مرهون خون چه کسانی است.

 بعدازظهر همان روز را دركناردرياچه مريوان گذرانديم پدر ودختر به همراه

دوخانوادهي ديگه از همراهانمان به قايق سواري رفتند ومن هم ازشدت

تشنگي فراوان ونياز مبرم  يك فنجان چاي را به قايق سواري ترجيح دادم

وهمراهي شان نكردم كه هنوز چاي من سرد نشده بود برگشتند

بعد ازصرف ميوه كه به صورت قاچ هندوانه توزيع مي شد و اهالي

گردشگر آنجا را به هواي هندوانه صلواتي كشانده بود وشورشي راه

انداخته بودن كه نگو ونپرس دوبار به سمت سنندج رفتيم به علت حواس

پرتي راننده اتوبوس ساعتها مي چرخيديم تا بعد از ثبت دفترچه اتوبوس

به استراحتگاه مورد نظر برسيم خلاصه اينكه ما دركردستان هم نتونستيم

به بازاري براي خريد برويم .قراربود سحر راهي بانه شويم كه همه قبل از

ساعات اعلام شده آماده بودن وراهي شديم قبل از ظهر رسيديم اما

ازآنجا كه قراربود تلويزيون بخريم وپدرجان دخترمان هم چند آدرس آشنا

داشتن از همديگر جدا شديم تا  با سرعت بيشتر به كارمان برسيم من

ودختري با هم خريد جزئي براي خودمان وخاله ها كرديم وساعت

مشخص به محل مشخص شده رفتيم وبعد ازصرف ناهار دوباره به بازار

برگشتيم كه آن شب فهميديم كه فرداي آن روز هم بانه مي مانيم غروب

روز دوم كه جمعه بود از بانه به سمت شمال راه افتاديم وصبحانه

رادرمنجيل در كنار درياچه خورديم وناهار راهم در رستوران مهتاب لاهيجان

كه بسيارزيبا بود صرف كرديم وراهي رامسر شديم وبعدازگرفتن سوئيت

به دريا رفتيم وتا تا نيمه هاي شب درساحل نشسته بوديم ولذت مي

برديم فرداي آن روز را هم تا عصر رامسر بوديم كه بعدازآن راهي مشهد

شديم بعد ازخوردن صبحانه  در باباامان بجنورد وكمي استراحت راهي

مشهد شديم نزديكي ظهر بود كه رسيديم وبه زيارت رفتيم.بعدازناهار

طبق برنامه به محل استقرار اتوبوسمان كه در ترمينال بود آمديم وراهي

بيرجند شديم ساعت حدود12بودكه رسيديم وطبق انتظار عزيز وآقاجون

وخاله ومهرادي به استقبالمان آمده بودن آبجي كه خواب بودوكسي

بيدارش نكرده بود .

پس از بازگشت از این سفر معنوی به دوستان و همکارانم مي گويم که

چه لذت بخش و روحیه آفرین است حضور در راهیان نور و تجدید میثاق با

شهدا، آنها که رفتند تا ما بمانیم که مردم مومن ولایت مدار ایران اسلامی

برای یک بار هم که شده از این مناطق دیدن کنند.

دلم تنگ می شود، برای آن خاک، برای آن کوه ها، برای آن سنگرها و آن

همه مظلومیت، برای صخره ای که هنوز رد خمپاره ها بر آن جا مانده،

برای ترکش هایی که زنگ زده بودند و برای آسمان مردانی که سالها بود

در ملکوت گم شده بودند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان محیا
30 شهریور 93 11:43
اولا رمز رو بردارو دوما به به بسلامتی شما یکجا رفتین که دل تنگ هم بشین
مامانش
پاسخ
مامان محیا
30 شهریور 93 11:47
ولی بازهم افرین بد ننوشتی ها چشم نخوری از دل بر امده بود و بر دل ما هم نشستفدات بشم خاله نازنین با اون روحیه بشر دوستانت و دل رئوفت به کی رفتی تو من موندم در کار خدا از این پدر مادر چنین فرشته ای
مامانش
پاسخ
مهم اينه كه به دل شما نشسته مگه پدر ومادرش چشونه رئوف نيستن كه سرشارن.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملكم می باشد