چي بگم
مهرادي برا اولين بار رفته مشهد نازنين هم بدجور بي تابي مي كنه همش مي گه دلم برا فنچم تنگ شده منم اين عكس رو گذاشتم كه بگم چقد همديگه رو دوست دارن وبا هم شادن .من وخاله وعزيز وآقاجون وعمويي دلمون برات يه ذره شده زودتر برگرد خاله جون
ديروز نازنين خانم ما خونه دوست صميميش محيا رفته بود برا درست كردن كارت تبريك واسه ي 2تا از معلماي امورتربيتي مدرسه شون .نازنين چند روزه اصرار مي كنه چند تا از سي دي هايي كه امانت به يكي داده بود رو بگم كه بر گردونه تا اينكه ديروز ازش پرسيدم كه بابايي چون با سيستم كار داره نمي تونه نگاه كنه برا چي مي خواد اين سي دي ها رو ؟تا خانم به زبون آورد كه مي خواد به دوستش بده اون نگاه كنه وكاشف به عمل اومد كه اينا دزدكي تو مدرسه كيفاشون رو نزديك هم مي يارن وسي دي رد وبدل مي كنن بعد از كلي نصيحت بالاخره قانعش كردم كه دوباره اين كار تكرار نشه چون خودش بهم گفته بود ديگه دعواش نكردم .مي خواست عصر كه خونه ي دوستش مي ره هم سي دي هاي اون رو بده وهم خودش براش سي دي ببره كه من گفتم از برگشت كه اومدم دنبالت هر دو گروه سي دي رو مي يارم از اين به بعد هم هرچي سي دي خواستين ما مامانا به همديگه مي ديم .كل زماني كه خونه ي دوستش بود يكسر زنگ مي زدن كه مامانش نمي دونن اصلا سي دي ها رو نيارين .كه من هم مي گفتم امكان نداره تصميمم رو عوض كنم ..خلاصه وقتي مامانش اومدن خود بچه ها موضوع رو گفتن و.....درسته كاردوتايي شون اشتباه بود اما مهم اينه كه خودشون به زبون آوردن واشتباه كارشون رو فهميدن همه رو گفتم كه اين رو بگم توي دعواي مادردختري نازنين مي ره از طرف مامان دوستش نامه مي نويسه ومي ره برا دوستش مي خونه كه من مادرتم وخوبيت رو مي خوام عصبانيم كردي وديگه قول بده تكرار نشه و....واز طرف دوستش هم مي ره به مامانش مي گه محيا گفته مي دونم اشتباه كردم روم نمي شه تو چشاي مامانم نگاه كنم برا همون نمي ياد تو خونه (آخه ظاهرا ناراحت بوده وتو حياط نشسته بوده) وخودش هم گفته اصلا محيا مقصر نبود همش تقصير من بود (هرچند گناه جفتشون برابر بود) ديشب هم كه رفتم دنبالش حسابي دادوبيداد راه انداخته بود كه همش تقصير شما بود كه دوستم رو مامانش دعوا كرد. از اين به بعد قرار شده هرچقدر سي دي بخوان مامانا به همديگه بدن .(تمام سي دي هايي كه بچه ها دارن كارتون سفيد برفي وسوفيا وسيندرلا و...فكراي بد نكنين )
وقتي نازنين يه كم از حال وهواي دوستش دراومد با خوشحالي گفت مامان دوستم گفته يه زيارتگاهي يه كه چند تا خواهر اونجا غرق شدن هر كسي دستش رو تو اون آب بزنه اگه مثل فيلم خداحافظ بچه ، بچه نداشته باشه بچه دار مي شه وهر كي هم مثل ما چند سال باشه كه بچه دار نشه خدا بهش بچه مي ده .نمي دونستم چه كار كنم دعواش كنم شما رو چه به اين حرفا يا حق بهش بدم اين تفاوت سني زياد باعث شده به اين چرت وپرتا فكر كنه .بچم چقدر رغصه ي بي خواهر وبرادر بودنش رو داره كه برا مامانش دنبال دوا ودرمونه خودش هم مي دونه كه دليل فاصله سني زيادي كه افتاده فقط به خاطر اذيتايي سركار خانمه كه مامان وبابا رو ازداشتن بچه ي دوم منصرف كرده .
ديروز ظهر يعني قبل از اينكه ماجراهاي قبلي شروع بشه زنگ زده بودي اداره مي خواستي موضوعي رو تلفني تعريف كني كه سر همين سي دي خواستن اعصابم داغون بود وشما هم گفتي حالا كه اينطوري يه من هم نمي گم .اما وقتي رفتم خونه خودت گفتي نمي خواي بدوني چي مي خواستم بگم ظاهرا يه پاك كن داري كه شكل گچه (اين كه مي گم ظاهرا چون خودم نخريدم فكر كنم كار خاله هاشه)ديروز زنگ تفريح اون رو به جاي گچ پاي تخته مي ذاري بيچاره ي خان هم حواسش نبوده همينطوري مي نوشته اصلا هم نگاه نمي كرده چي مي نويسه كه يه دفه اي همتون مي زنين زير خنده .امان از تو از حالا اينطوري مي كني بزرگ بشي چي مي شي .من هم با عصبانيت ازت پرسيدم بعدش چي شد خانم چه كار كرد شما هم با شهامت وافتخار گفتي خانم معلممون هم خنديد آخه اون با جنبه تر از اين حرفاست