مكلف شد دخترم
سلام بر شکوفایی ،
سلام بر روشنایی،
سلام بر پایان کودکی،پایان نٌه زمستان وتابستان ،
سلام بر بهار آشنایی با خداوند،بهار پر از عطردل انگیز اطاعت
اين هم روي كارت داخل كارت
این هم از کیک
اين هم از داخل لوح
اين هم چند نمونه از يادبوداي دخترم
اين نمونه قرآن رو هم برا عمه ودختر عموهاش كه كلاس قرآن مي رفتن به جاي مفاتيح گرفتم
واين دوصفحه هم دوصفحه ي اول مفاتيح بود وهم قرآن
این میز رو هم جهت آشنایی شما با مراجع تقلید چیده بودن
ازوقتي كلاس سومي شدي مدام تو فكرم برنامه هايي برا جشن تكليفت رقم مي زدم مي خواستم برات يه جشن باشكوه با كلي مهمون بگيرم ، مي خواستم يه خانم هم دعوت كنم كه مولودي بخونه ، مي خواستم يه جشن بگيرم كه براهمه جشن تكليف يه دونه دخترم ماندگار باشه اما نشد هنوز 40روز از مرگ عمو ي بابايي نمي گذشت البته اگه چهلم هم مي شد چون اين اتفاق افتاده بود نمي تونستم اين كار رو بكنم .جشني كه مدرسه قراربود براتون بگيره تو سالن فرمانداري بود كه 2نفر مهمان مي تونست دانش آموز با خودش ببره آقاجون كه خودشون رو آماده داشتن من هم كه بايد مي رفتم اما به بقيه نگفتم كه مشكل محدوديت داره .آبجي هم كه امتحان داشت وخاله هم مهرادي مريض بود خلاصه اينكه موقع رفتن زنگ زدم وعاطي رو با خودمون برديم اما نگفتيم كجا مي ريم كه به زحمت نيفته كادو تهيه كنه واز قرار آقاجون هم كه حالشون خوب نبود نيومدن وعزيز اومدن وباباجونت رو هم به زور با خودمون برديم كه تا آخر مراسم طاقت نياورد ورفت .اصلا مراسم خوبي نگرفته بودن شايد من زيادي اين جشن رو برا دخترم بزرگ داشتم نمي دونم چرا؟ولي به نظرم بزرگترين ومهمترين اتفاق زندگي شون بود مثل هركارديگه اي مي تونستن پول بگيرن وبا شكوه برگزار كنن .خانواده اي كه بچشش رو مدرسه ي خصوصي مي فرسته مسلما اون چنرر تومن زخمي به زندگيش نمي زد اينقدر اون روز اعصابم داغون بود كه سردرد گرفتم الهي شكر كه مهمون دعوت نكرده بودم غصه ي مامان وعاطي كه نبود .تمام روياي من برا دخترم بي عمل موند اما چند تا يادبود برا خاله ها ودايي ها وعموها وعمه هاي خودم وخودش وآقاجوناش وخانم معلمش درست كردم كه مي ذارم ببينيد اما ديگه با اون حس وذوق وشوق قبلي نبود
اين جانماز يادبود جشن از طرف مدرسه
اين شال سفيد هم هديه اي كه به همه ي بچه ها دادن(البته پول ناچيزش رو از خودمون گرفتن)
اين 5تا شال رنگارنگ واون گل سر هديه ي عزيز وآقاجونشه (البته عزيزجونش قرآن مكه شون ويه جا قرآني ترمه هم بهش دادن كه ماماني گفت خودم براش قران گرفتم ديگه قبول نكرد)
اين هم هديه مامان وبابا كه انشاالله ماندگار باشه وحامي دخترم درادامه راه زندگيش
اين هم كادوي خاله صديق
اين هم هديه ي آبجي به درخواست خود فسقلي